کلبه تنهایی من



تا یه جایی از امروز خوشحال بودم و بعدش همه شادی و خوشحالیم تبدیل شد به نگرانی و ناراحتی. بهش حق میدم نگران باشه و بخواد با یکی درد دل کنه ولی دلم نمیخواست به کسی بگه حالا استرس تمام وجودم رو گرفته و فکر میکنم قرار نیست خوب بشم که اینجوری نگرانیش رو بروز داد. دلم فریاد میخواد و گریه انگار همیشه عمر شادی من کوتاه باشه. شاید عمر منم به همین اندازه کوتاهه بریدم یهو بریدم از همه چیز چرا همه اتفاقها شنبه میوفته.
فکر نکن یادم رفته امروز شنبه است. دیشب که داشتم میخوابیدم به جای خالیت کلی نگاه کردم. این روزها دلم میگیره. چند روز پیش در یهو باز شد و منتظر شدم تا بیای. نمیدونم چرا با این صداهای یهویی چشام دنبال تو میگردند. حالا تازه دارم معنی چشم به راه بودن رو میفهمم. دلم میخوادت. چکار کنم با این که حالیش نیست. مرسی از هدیه ای که برام فرستادی.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فالوئرشاپ | followershop مانا Melissa ماجرای کمیک Robert boy download تولیدی و پخش پوشاک زنانه | مانتو عمده BaharKamaei انجام مشاوره و تحلیل های آماری