تا یه جایی از امروز خوشحال بودم و بعدش همه شادی و خوشحالیم تبدیل شد به نگرانی و ناراحتی. بهش حق میدم نگران باشه و بخواد با یکی درد دل کنه ولی دلم نمیخواست به کسی بگه حالا استرس تمام وجودم رو گرفته و فکر میکنم قرار نیست خوب بشم که اینجوری نگرانیش رو بروز داد. دلم فریاد میخواد و گریه انگار همیشه عمر شادی من کوتاه باشه. شاید عمر منم به همین اندازه کوتاهه بریدم یهو بریدم از همه چیز چرا همه اتفاقها شنبه میوفته.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تکنولوژی مجازی سازی pingomatic بجنگ تا قلم خون دارد دراما فیلم،کافه کوچک سینمایی من arioland موزیک جار کارگاه و وبلاگ آموزشی کیا سئو باز / سئو را زود فرا گیرید ! iraqiranbiz.parsablog.com موفقیت 25