تا یه جایی از امروز خوشحال بودم و بعدش همه شادی و خوشحالیم تبدیل شد به نگرانی و ناراحتی. بهش حق میدم نگران باشه و بخواد با یکی درد دل کنه ولی دلم نمیخواست به کسی بگه حالا استرس تمام وجودم رو گرفته و فکر میکنم قرار نیست خوب بشم که اینجوری نگرانیش رو بروز داد. دلم فریاد میخواد و گریه انگار همیشه عمر شادی من کوتاه باشه. شاید عمر منم به همین اندازه کوتاهه بریدم یهو بریدم از همه چیز چرا همه اتفاقها شنبه میوفته.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت